دوستت‌ می‌دارم!

دوستت‌ می‌دارم!

چونان‌ بلوطی‌ که‌ زخم‌ یادگارِ عشقی‌ برباد رفته‌ را!

ستاره‌ای‌ که‌ شب‌ را

برای‌ چشمک‌ زدن!

و پرنده‌ای‌ اسیر

که‌ پرنده‌ی‌ آزادی‌ را!

تا رهایی‌ به‌ بار بنشیند،

آن‌ سوی‌ حیرانی‌ِ میله‌های‌ قفس‌!


"یغما گلرویی

با هر قدمت ، شاخه گلی تازه برویم

با هر قدمت ، شاخه گلی تازه برویم
آنگاه که پر میکشی از دور به سویم

ای لعبت زیبای خدا بر تن این دشت
تا زنده ام از کشف لبان تو بگویم

با هر نفست تازه کنم ، عمر گذشته
ای باد صبا ، مرحمتی بر سر کویم

آن گوهر چشمان تو دارم به غنیمت
گنجینه کنار است ز چه رو گنج بجویم

ای چشمه جان بخش من و باغ خیالم
بی نام عزیزت ، چه کویریست گلویم

بر من نظری ، گرچه ندارم اعتباری
لطفی به من زار ، نریزد آبرویم

نظام فلاحی

(ا) ای پریسا تاب دیگر نیستم

(ا) ای پریسا تاب دیگر نیستم
(ب) بی وصالت خواب دیگر نیستم
(پ) پرسه هجرت ز دیده خون چکد
(ت) تر بدانی آب دیگر نیستم
(ث) ثوره ای از عشق بر پا کرده ای
(ج) جان رهی را باب دیگر نیستم
(چ) چاره ای یارا نماند از سوختن
(ح) حبذا بی تاب دیگر نیستم
(خ) خانه ام تاریک بی سیمای تو
(د) دلبرا مهتاب دیگر نیستم
(ذ) ذره ای نی بیشم ای بی انتها
(ر) رحمتی ارباب دیگر نیستم
(ز) زار و بی تابم پس آرامم مجو
(ژ) ژوله ام آداب دیگر نیستم
(س) سازگاری می کنم با چشم خون
(ش) شور کو شاداب دیگر نیستم
(ص) صارم دشت دلم شد هجر تو
(ض) ضّجه گوید تاب دیگر نیستم
(ط) طاقتم نامانده ای جانانم از
(ظ) ظلم شب ، مهتاب دیگر نیستم
(ع) عیش شد تیره ، رهایی ای صنم
(غ) غصه را اسباب دیگر نیستم
(ف) فاش گویم بی تو بردار فرح
(ق) قصد دق الباب دیگر نیستم
(ک) کفر مویت آب رویم پس چه غم
(گ) گر که با تو آب دیگر نیستم
(ل) لعل لب را گر شرابیمان دهی
(م) مست تو مرداب دیگر نیستم
(ن) ناله ام بشنو که تا دریا شوم
(و) وه که من تالاب دیگر نیستم
(ه) هوش «عارف» بردی ای محبوب جان
(ی) یاس من ، احباب دیگر نیستم

غلامحسین خورشیدی

رؤیا باقری

هر روز می‌چینم در این خانه، این میز، این گلدان و فنجان را

پس می‌زنم این پرده‌ها را تا از پنجره فصل زمستان را

من زندگی را دوست دارم که گل‌های گلدانم نمی‌میرند
شاید اگر روزی نبودی من، این دل‌خوشی‌های کماکان را

هر روز می‌چینم برای تو، یک شاخه گل یک شاخه آرامش
وقتی تداعی می‌کنی در من آرامش دور ِدبستان را


من دختر کوهم که زانوهام، با هیچ بادی خم نخواهد شد
من در کنار دست‌های تو شرمنده خواهم کرد توفان را!


از مرزهای بسته‌ام رد شو، خوش‌بختی‌ام را با تو باور کن
در دست‌هایت جا بده امشب، آهوی از هر جا گریزان را

عشق تبعیت می آورد آری

عشق
تبعیت می آورد آری

اما
کاش بفهمند سکوت زن
محض دوست داشتن است و بس

آمنه حیدری

به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد

سجاد سامانی

به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاه‌گاهش را نگه دارد

پریشان است گیسویى در این باد و پریشان‌تر
مسلمانى که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

عصاى دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار...
که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

به روى صورتم گیسوى او مهمان شد و گفتم
خدا دل‌بستگان روسیاهش را نگه دارد


دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد