کاشکی سر بشکند ، پا بشکند ، دل نشکند

باز دیشب حالت من حالتی جانکاه بود
تا سحر سودای دل با ناله بود و آه بود

چشم ، شوق گریه در سر داشت ، من نگذاشتم
ور نه از طوفان روح من خدا آگاه بود ..

صحبت از ما بود و من در پرده کردم شکوه ها
شرم، رهزن شد والا ّ اشک من در راه بود

کاشکی سر بشکند ، پا بشکند ، دل نشکند
سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود

سوختم از آتشت ، خاکسترم بر باد رفت
داستان عشق ما کوتاه و بس کوتاه بود ..


" مهدی اخوان ثالث "

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.