از هر خیالی که
بنفشه ای سر می زند
زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم
خدانگهدار عُمرهای کاغذی!که بقای باشکوهتان
به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است
با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید
که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند
از کجا که گنجشک های خشک شدهدر طاقچه ها، دوباره نخوانند؟
از کجا که هیمه های زمستانی
در کوره ها، دوباره سبز نشوند؟
از کجا که من دوباره باز نگردم؟از: حسین منزوی