هر زمستان با قدم های توشهر،

هر زمستان با قدم های توشهر،
گریه خواهد شد تمامِ ابرها ...
عاشقانه هایم را،
قاب خواهی گرفت،
از میانِ خاطراتِ روزها‌‌‌...
بی تو اشکم ،با من از باران مگو...
بی تو آهم ،از عطش
با من از آتش مگو...
جوهر از دستانِ من تب می کند
پخش می گردد زِاشک،هر سطرِ آن
می شناسم کوچه ی بن بست را
می شناسم
می نبینی روزگار
عشق هم أسمانی می شود ؟
آن مسلمانی که چشمانِ مرا،
تا ابد ،با اشک کافر می کند...


روح انگیز هاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.