ای شب حسرت دوای درد باش

ای شب حسرت دوای درد باش
آتشی در سینه های سرد باش

در غم دیرین رویای وصال
آبرو داری نموده مرد باش

مهلتی ده خاطری آشفته را
التیامی خاطر شبگرد باش

مرد میدانی قماری تازه کن
روی موج تخته های نرد باش

همنشین مخمل و آلاله شو
قطره ای از خون ورداورد باش

ریگ صحرا را نمی چیند کسی
گوهر تکدانه، دری فرد باش

یادی از قول و قرار رفته کن
آنچه عشقش با دلم می کرد باش


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد