خوابِ شیرینِ عَیانَم عشقِ بی تکرارِ من

خوابِ شیرینِ    عَیانَم  عشقِ بی تکرارِ من
گیسوانَت   سایه  بانَم   عشقِ بی تکرارِ من
ای که در مهمانیِ خورشید رَخشان بوده ای
روشَنی   بَخشِ   رَوانَم   عشقِ  بی  تکرارِ من
چون قدمگاهِ   دِلِ بی تاب چشمانِ  تو شُد
نشعه  زان  چِشمانِتانَم   عشقِ   بی  تکرارِ  من
با  حُجومِ   اشک   در  چشمانِ   بارانیِ   من
آشکارا    شُد    نَهانَم    عشقِ   بی   تکرارِ   من
خم  شد  از  سنگین نگاهَت قامَتِ سَروِ دِلَم
شُد  بُرون  از  دِل  فَغانَم   عشقِ بی  تکرارِ من
سویِ  تو گَردَد  دَوان  اسبِ محبت    بی اَمان
اِی   که   قَلبَت   آشیانَم   عشقِ  بی   تکرارِ  من
چون  فرشته  بال  بگشایی  و  بر گَردون شَوی
ای   چو   جبریلِ   گُمانَم   عشقِ  بی  تکرارِ  من
مست  از  عطر  نفس هایِ   تو  مَستِ  رایحه
ای   چو   مُشکِ   آهوانَم   عشقِ  بی  تکرارِ  من
جذبِ زیباییِ    رقصِ واژه هایِ  شعرِ   من
گشته    مولانایِ    جانَم    عشقِ  بی  تکرارِ  من
من چو موسی ‌بودم  و دریایِ احساسِ تو را
ناجیانَش   خِضر   دانَم   عشقِ  بی  تکرارِ  من
ساختی   از   گریه   تصویرِ  تبسم    در   دلم
خنده هایِ  بی  اَمانَم   عشقِ   بی   تکرارِ   من
آفرین   بر خالقِ  نوش آفرین   چون  آفرید
چون  تویی  را  در  جهانَم  عشقِ بی  تکرارِ  من


شبیرموسوی

چرا گشته تمام آسمان آبی از من سرد

چرا گشته تمام آسمان آبی از من سرد
مگر کردم طلوعی جز به پایان تمامِ درد
سخن‌ها گرد یک عصیان تلخ در سینه‌ام گشته
مگر ابر سخن آید برون از سینۀ این مرد
نوشتم من تمام حرف‌های دل بر این دفتر
نگفته جوهرم حرفی به سان خنده‌های فرد
منم آنکس که کرده بر وجودش رخنه‌های بد
که رومی کی کند رنگ اتاقش را به رنگ زرد
تو کردی خود فدای من که گشتی روزکی با من

طلوعم؛ ابر می‌خواندم ولی پنهانم هم می‌کرد

فرداد یزدانی

مقیاس میکنم دل خود را به بودنت

مقیاس میکنم دل خود را به بودنت
این وصله هم‌ قواره قلبم نمیشود
من منتهای خواهشم اما تو بین راه
حتی دلت به سمت دلم خم نمیشود
گفتم نیا که عشق فراموشمان کند
عشق حواس جمع و آن هم نمیشود
گفتم بیا که تا اتشم سر فروکشد
چیزی ازین اتش به خدا کم نمیشود
دلخوش به یک امید شدم، بردن دلت
عشقت حریف بازی یاسم نمیشود
تنها تو میتوانی و اعجاز دست توست
چیزی حریف بودن باهم نمیشود
من منتظر نشسته کنار امید دل
پایان کارمان ابدا غم نمیشود


نیلوفر آزادی

گاهی دلم برایت تنگ میشود

گاهی دلم برایت تنگ میشود
گاهی از دلتنگی سنگ میشود

گاهی به شوق وصل تو زندام
گاهی در فراقت دلم جنگ میشود

زیبا نگاری که به شوقش همه دم
دم میزدم اینبار با گفتنش خدنگ میشود

سیمین پری که در اوج به من وعده داد
اینبار به تمام وعده هایش گلسنگ می‌شود

گفتم به حسن جمالت ببندیم باز شدم
با بستن و باز کردن این رنگ میشود

در یا ببند لب که بیس از این مجوی
گر لکنتی نباشد آن به که قشنگ میشود

سیاوش دریابار

السلام علیک یا صاحب الزمان

#سلام_امام_زمانم
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

دل در هوای رخ دوست سال هاس در اولین دیدار جا مانده است

دل در هوای رخ دوست سال هاس در اولین دیدار جا مانده است
روزها و ماه‌ها و سالها از پی هم آمدند و رفتند اما این دل هنوز در هوای اولین دیدار روی اوست
چه زیبا گفت حافظ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
گرچه پیریم ولی هنوز دل جوان است به دیدار روی دوست
شور و غوغای جوانی و هوای رخ دوست
گر نباشد،گرچه جوانی ولی پیر تراز هر پیری
گر از سر و دل بیوفتد هوای رخ دوست
چه نشاطی و چه ذوقیست دیگر برای زندگی


حسین انصاری

آن شب دنیا

آن شب دنیا
غرق ستاره بود و نور
صدای ساز می آمد
رباب چنگ و تنبور
پریوش زلف عروس را
شانه می زد
رعنا گل ناز ارغوانی را
به تاج عروس عاشقانه می زد
لباس اطلسی عروس
چقدر با شکوه و زیبا بود
آبشاری از طلا مثل شاخه های نخل
دانه دانه از یاقوت سرخ و مینا بود
قد و قامت شمشاد عروس
همچون گل در چمن می درخشید
با ناز قدم آهسته بر می داشت
بر لبش لبخند بود ولی می ترسید
زیر بید مجنون
شقایق با نسترن می رقصید
در کنار درخت اقاقی
لادن گل حسرت می چید
آن شب همه جا پایکوبی بود
دست افشانی بود
رقص رقصان فرشته
هلهله و شادمانی بود
کوکب بر سر عروس
ستاره می پاشید
محبوبه روی میز ها
گیلاس مجلسی می چید
در دستان عروس
گل یاس و داوودی بود
گونه ها به رنگ گل پامچال
سرخ و سفید و اناری بود
عروسی مریم
در باغ ارم بود
پر از گل های زیبا
سر سبز خوش و خرم بود
کاش همیشه بهار بود
شادمانی و عروسی
آسمان مهتابی و پر اختر
شادمانی و عشق و روبوسی


منصور چقامیرزایی

خوشبختی همه از ان ماست

خوشبختی همه از ان ماست
خوشبختی قدر لحظه های ماست
فراموش کردن تلخی های دیروز ماست
مغتنم شمردن شـیرینی های امروز ماست
امید بر فرصت های فردای ماست
هر صبح طلوع دوباره خوشبختی است
خوشبختی پاداش مهربانی است
خوشبختی نهفته در گذشت من و شماست
خوشبختی لذت بردن از داشته هاست
خوشبختی در کنار هم بودن است
خوشبختی هدیه دادن لبخند هاست
غم ها را با هم درمان کردن است
طعم شادی و را چشاندن است
خوشبختی زندگی را زندگی کردن است
خوشبختی یاد گرفتن آداب بندگی است
ارامش گرفتن با نام خالق بی انتهاست
خوشبختی در عشق و وفاست
خوشبختی در عاشقی و جوانمردی است


مصطفی خواجه دهاقانی

جوانی که می اندیشی به راه کوته

جوانی که می اندیشی به راه کوته
راه کوته که همیشه هموار نیست

گرچه به دنبال گنج و لذّتی
هر گنج و لذّتی، که سزاوار نیست

ز ایّام و مقام روزهای شیرین
ره آن که همیشه دشوار نیست


در فکر مرکب بر مرکوب و مرکوب بر مرکب
دنیای اکنون، که همیشه بر ما سوار نیست

گرچه زمین، گِرد و خطّی خمیده است
ره ساده و گِرد که همیشه دَوّار نیست

این دنیا، مهمان سرا و سفری بیش نباشد
به یک سفر، بدی در زُوّار نیست

نوار و مرز بین انسان ها الکی است
بین آدمیتِ انسان ها که نوار نیست

نور خدایی در دنیا، فهم می خواهد
هر نور و روشنی که اَنوار نیست

دنیا، به انسانیّت و عقل شیرین است
دریغا دل و عقلی در هَوار نیست

پارسا افسری