تا کوه آمدم از هیبت کوه

تا کوه آمدم
از هیبت کوه
هراسی به دل نیست
می خواهم با صدای بلند
فریاد بر آرم
تا پژواک صدایم
به تو رسد
سنگها ی کوه
به شهادت می ایستند
تا اگر ناگفته ای باشد
برملا کنند
حتی اگر شرشر آبشار
با تمام هم همه اش
بخواهد صدایم را بشوید
بازهم برای من
سنگی بر پیکر
کوه است
که صدایم را فریاد زند.....


محمود علایی منش

مثل فواره که در اوج فرو افتاده

مثل فواره که در اوج فرو افتاده
مثل یک موج که تکرار در او افتاده

عکس بی جان شده ای بر تن دیوارم من
یک پلنگم که به پهنای پتو افتاده

این چه حسی است که در جان و تنم می لولد
و در افکار منِ خاطره جو افتاده

چقدر حوصله کردم که به دادم برسی
لاکپشتم که دَمر گشته به رو افتاده

شیشه ی خالی عطرم که زمانی بسیار
درِ آن وا شده از خصلت و بو افتاده

در قبال تو که گُنگ و گم و ساکت بودم
از دهانم چقَدر حرف مگو افتاده

بی تپش بودم و آغازِ تلاطم بودی
مثل دریاچه که یک سنگ در او افتاد


محمدحسین ناطقی

میگفت پر غروری ، در قلب خود چه داری؟

میگفت پر غروری ، در قلب خود چه داری؟
گفتم که من تو دارم تو چون خودی نداری
گفتا ولی به جانت صد لرزه خواهد افتاد
گفتم در عشق زیباست اینگونه بی قراری


دنیا کیانی

روزگاری در عالم خیالم

روزگاری
در عالم خیالم
درد عشق کشیدم
از یاد عشق
قاشقی شکر ریختم
در فنجان چای تلخ
فکر باطل کردم
چایم شیرین شده
بر لب زدم از عشق
فنجای چای شیرنم
زهرمار بود
از غم دوری عشق
قلبم بدرد آمد
خسته بودم
خراب بودم
چاییم را دور ریختم
مانند عشقی
که دور انداخت
مرا.....


سعید علیزاده

گاه درآیینه یِ خودبینی

گاه درآیینه یِ خودبینی
چه عمیقابه خودم اندیشم
که قراراست انسان باشم
هست درزیستنم؟
که مباداحرفی ازجانبِ من
بغض شودکنجِ دلی؟
هست درباورِمن که مداواباشم برزخمِ دستِ دگری؟
یابگیرم دستِ یک دربه دری؟
تاگشایم رمزِ همدردی را
منم انسان آیا؟
درمیانِ کاروانِ حق وباطل
من کدامین هستم؟
آنکه سودی به من ست؟
یاکه حقی ست درآن؟
نکندکورشوم خودبینم ...
نکندعاقلِ ناگه شوم؟
نکندپای گذارم رویِ حقِ راستین؟
نکندیادکنم هدفِ خلقتِ خود؟
به که گویند انسان ؟
آمدن بهرِچه بود؟
آمدیم تاکه انسان باشیم درخدمتِ انسانی
به خودت گاه نگاهی انداز
که رسدازجانبت بهرِکسی خیروخوشی؟
یاکه درفکرِخودی؟
گرتورا دستِ کَرَم نیست،ولیک،شرمباش...

روزگارراسرکشی بسیارَست
تومیانِ این همه انسان باش
توبمان تاخوبی،خاک نگیرددردل...


فهیمه جانی پور

ماندن تو همچون جاری بودن

ماندن تو
همچون جاری بودن
زندگی می بخشد
ورفتن ت
مردابی ست
مرگ آلود


ابوطالب احمدی

گرچه از دیدنِ آن رویِ مَهت دلشادم

گرچه از دیدنِ آن رویِ مَهت دلشادم
استرس دارم از آن موی که از بُن بِکَنَد بُنیادم
معرفت کُن دو سه ساعت کُلَهی بر سَرنه
زُلف بر باد مَده تا نَدَهی بر بادم


محمد مهدی تدین موغاری

شوقی در هوا می غلتد

شوقی در هوا می غلتد

شتاب واژه ها

رو به شعر تازگی

کوچه ها تو را می شناسند

و اندوهت را نیز

ای سر سپرده

حواست روی کدام ثانیه می لغزد

پنجره را باز کن

شهر بی دیوار زیر باران است

چتر خاطره را بردار

در اندوه کدام آوازی

عطر یار اینجاست

باغ ترانه آباد است



زهرا یوسفی