می خواهی بروی..برو!!!

می خواهی بروی 

برو!

نگو 

زمان همه چیز را درست می کند

درخت که نیستم

در پاییز 

گریه کنم

در زمستان

سبک شوم


"محسن حسینخانی"

بیا .. اتفاق در آغوش های بسته می افتد

آغوشت را از
کابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویش
دردهایم را بالا بیاورم ..
بیا .. چشم های پر حرفت را بیاور
می خواهم شهرزادترین قصه هایت را
به گوشم بیاوری
و دنیا برای چند دقیقه در تو خلاصه شود ..

بیا .. اتفاق در آغوش های بسته می افتد
بی آنکه به هیچ کجای تقدیر بر بخورد ..


{ هومن شریفی }

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم

من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.

 

"مولانا"

تو فقط در را باز کن

    تنها آمده ام

          هیچ غریبه ای نیست

          تنم را در خانه گذاشته ام

          نگاهم را در خواب

          لبخندم را در عکس گوشه ی آینه

          زیبایی ام را هم پشت در می گذارم

          تو فقط در را باز کن

"آیدا عمیدی"

و زندگی آن‌قدر کوچک شد

و زندگی آن‌قدر کوچک شد
تا در چاله‌ای که بارها از آن پریده بودیم

افتادیم


"گروس عبدالملکیان"

ماه خود را پیدا نمی کنم.

آسمان را زیر و رو می کنم

از سر خشم

ستاره های لوسی را که مدام چشمک میزنند

در سطل میریزم

ماه خود را پیدا نمیکنم

تو کجایی؟

 

(رضا چای چی)

با غروب‌های غمگینی که دارم

با غروب‌های غمگینی که دارم
با آسمان نیمه ابری چشمانم
با ایمان معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره
با شوقی که بدون تو ، از روزگارم پر می‌‌کشد
بگو
فرزند کدامین فصل باشم
که پاییز را به یادت نیاورم
و رنجِ مبهم برگ ریزان را ؟!


" نیکی‌ فیروزکوهی "

بعد گفتند که خدا همه جا هست

بچه که بودم

فکر می کردم

خدا

آن بالا بالا هاست

بعد گفتند که خدا همه جا هست

اما حالا که

به چشم های تو خوب نگاه می کنم

می دانم ماجرا چیست!

"محسن حسینخانی"

دست هایت رابه گردنم حلقه کن!

دست هایت را

به گردنم حلقه کن!

من این اسارت شیرین را

دوست دارم


"محسن حسینخانی"