باز در پشت هر دری بازی است

باز
در پشت هر دری
بازی است
مشغول بازی با بچه‌هایش
محکوم به قفس
به جرم
غریزه‌اش.


علیرضا ایمانی فر

آن نقاب را بردار

آن نقاب را بردار
بگذار زمین
از آفتاب هم
بهره ای برد
من
گیاه سبزی هستم
که با نور تو
زنده می ماند


علیرضا ایمانی فر

یک استکان چای هم

یک استکان چای هم
خستگی را در می‌کند
نمی‌شود خوابید
در این اوضاع
فقط برایمان
آب مانده است


علیرضا ایمانی فر

عطر شب‌بوهای خانه

عطر شب‌بوهای خانه
ماه تنها
ستاره‌ای که می‌درخشد
زندگی
جریان دارد
وقتی امید دیدار خورشید
نزدیک است

علیرضا ایمانی فر

چه زیبا می‌پرند ماهی‌ها

چه زیبا می‌پرند ماهی‌ها
از ترس مرغ‌هایی
که در آب
شنا می‌کنند

علیرضا ایمانی فر

رفاقت انتها ندارد

رفاقت انتها ندارد
و لطف تو
تا بی‌نهایت است
وجودت زیبا می‌کند
آسمانی را
که بی‌روشنی تو
تاریک است
و حتی ستاره شب هم
ناتوان
در مقابلت
و من در زمین
برای ابر می‌خوانم
شاید
بارش ابر
سیراب کند
رود
خشکیده‌ی
قلبم را...


علیرضا ایمانی فر

می‌سرایم برای تو

می‌سرایم
برای تو
که همانند ابری
و من گندم‌زاری تشنه
می‌نوازم
برای تو
سرودی حماسی
از اقتداری بلند
که چشمانت
به آسمان داده است
و خورشید
از نگاهت
پر فروغ‌تر می‌شود
برای
آفتابگردانی
که در دشت
در انتظار
ابر بارانی است


علیرضا ایمانی فر

صدای آواز می‌آید

صدای آواز می‌آید
از آسمان ابری
در غروبی زیبا
بازگشت پرستوها
مبارک باد
بعد از سال‌های بی‌آبی
در آبی آسمان
جایشان خالی بود
و من
مشتاق به شنیدن
و دیدن
چه زیبا می‌خوانند
در آسمانی که
قرار است ابر
بشوید
تمام جاده‌ها را...!

علیرضا ایمانی فر

و باز هم زیبا سرودی

و باز هم
زیبا سرودی
آواز نابت را
ای بوسه‌ی باران
با خواندن شعرت
زنده می‌شوم
تا بی‌نهایتِ
سوزی که
از غزل‌هایت می‌آید
تیزی نگاه تو
رویش شوکران را
در بهار قلبم
می‌رویاند
این طعم
عاشقی
چه تنشی
در سنگر
ابرها دارد!؟


علیرضا ایمانی فر

آن تاریکی

آن تاریکی
که در روشنی شعر تو
پرپر شد
بازگشته است
از سکوت تو!

علیرضا ایمانی فر