معلم اسوه ی ایثار علم وادب است

معلم اسوه ی ایثار علم وادب است
معلم تشنه ی تعلیم و سوادرا سبب است
معلم دیده بان مشق نوع بشر است
پاسبان باغ علم از شکوفه تا ثمر است
معلم می فروزد چون ستاره در ظلمت ها
معلم می کوبد همواره بر طبل فرصتها
معلم شیفته بر این شغل شریف است

معلم زاده هم عاشق این طبع لطیف است
ای که ترا هست مقامی در این کار و درس
جذب معلم کن از این دارو دس ت
ترا از این بیت صامت کنم پند گو
گندم از گندم بروید جوزجو

فرهان احمدیان

وای از آن تیرِنگاهی که زدی جانم

وای از آن تیرِنگاهی که زدی جانم
زخمِ شیرین, که هرگز نَرَوَد یادم

وحشیِ جنگلِ گیسویِ پریشانِ تو ام
بوسه ی داغِ شبِ سینه ی صحرایِ توام

دفترِ خاطره در خلوتِ رویایِ منی
کوکبِ نازِ شبِ چاردهِ و ماوای منی

محفلِ کویِ حیا, معبدِ چشمانِ تو دارد
غنچه ی سرخِ حریر, جوی زنخدانِ تو دارد

هر چشیدم نابِ شهد از حُسن تابشِ تو
بر تپید از کامِ من آن رامِ سر کشِ تو

فرهان احمدیان

لابلای بازی برگ و باد

لابلای بازی برگ و باد
پشتِ پنجره ی پاییز,
آه, بر صورتم باران داد!
دیروز از
بلاتکلیفی روز های تکراری
سوارِ تند باد
شادی را نوشیدم !
گذشتم ..
...اما گرما را
بر تن بالکن خونه ی چوبی
تاباندم
گونه های سرخ آسمان
بردیوار دلم
نقاشی شده انگار
اینجا متن رویاهای شبانه است
دامنه ی خاطرات را
سواره باید پیمود
انباشتگی گلبرگ های پاییز
لای دفتر کهنه ی غصه
فصلی را نشانده که
نه بهار نه زمستان دارد...

فرهان احمدیان