عشق جانم...

عشق جانم...
ملکه ی بزرگترین سرزمین دنیایی;
وقتی هرروز چشمهای تو
مرزهای عاشقیم را بزرگتر میکند


سیدحسن بدیعیان

عاقبت از بهار گل سرخی به یادگار خواهد ماند

عاقبت از بهار
گل سرخی
به یادگار خواهد ماند
گل سرخی که
آرزو داشت
یک روز
در میان موهای تو
در باد
برقصد ...


محمد_شیرین_زاده

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی
ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
«محبوبه های شب» هم باشند.

نمی شود که تو باشی
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من ، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم


نمی شود ، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

نادر ابراهیمی

یک روز ما از هم جدا خواهیم شد غمناک

یک روز ما از هم جدا خواهیم شد غمناک
یک روز من در شهر احساس تو خواهم مرد
یک روز آن روزیکه نامش واپسین دیدار ما باشد
تو بر صلیب شعر من ، مصلوب خواهی شد
آن روز ما از هم گریزانیم
آن روز ما ، هر یک درون خویشتن ، یک نیمه انسانیم
آن روز چشم عاشقان در ماتم عشقی که می میرد
خاموش ، گریانست
آن روز قلب باغ ها در سوگ گلبرگی که می افتد
بی تاب ، لرزانست

فرخ تمیمی

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

درختی که میوه ش تلخ باشه

درختی که میوه ش تلخ باشه
اگه به پاش عسل هم بریزی شیرین نمیشه...
موافقِ اندیشه حکیم فردوسی هستید؟!
‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
درختی که تلخ است وی را سرشت
اگر برنشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوه تلخ بار آورد ...
فردوسی

من گرفتار شبم

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

 سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

 شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

 این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،

"فریدون مشیری"