در خیال چشمانت

در خیال چشمانت
شعرهایم
دفتر دفتر دیوان شدند
غروبگاهان
گریستم چشم در چشم آفتاب
حتی
حزینتر از احتضارِ سرخِ خورشید
سحرگاهان
ایستادم ساعتها در تمنای صباح
که شاید شمیمی از نافهٔ ختنت
گره گشاید غم غریبِ سینه ام را
افسوس...... اما
نیامدی وُ عمر برفت
شتابانتر از شوری که
قربانی کرد مجنون را
به مسلخِ عشق لیلی

علیزمان خانمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.