-
دست به دامان اوج آسمان شده ام
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:49
دست به دامان اوج آسمان شده ام دور و دورتر می شوم از تمام خاطراتم بر روی زمین صف به صف ایستاده تشویقم می کنند اما هنوز نگاهی به زمین سمت گاه بودنم خاطراتم را چه کنم و زمزمه میکنم با خویش راضی باشد با ستارگانم اما لرزش چانه ام نمی گذارد اشکها امانم را بریده هنوز هم دلی پر از شعور برای لحظه ای ندیدنت میان سرم درد میگیرد...
-
من باختم این زندگی را در قمار درد
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:47
من باختم این زندگی را در قمار درد قلب شکسته بی پناه در اختیار درد مانده به روی این دل ِ تنها کمی باور از داستان عشق تو در روزگار درد آشفته ام آشفته از تنهایی و حسرت از هر طرف مانده دلم زیر فشار درد ای کاش یک لشکر شود همدرد ِ این عاشق شاید شوم پیروز ، من در کارزار درد صدها خراش عمقی ِ پُر درد دارد دل حالا شده قلب...
-
حال خوب
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:46
-
زیر مژگان سیاهت اشک پنهان گشته است
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:45
زیر مژگان سیاهت اشک پنهان گشته است چشم عاشق چه فریبا خیس باران گشته است موج دریای نگاهت برده هرگونه قرار ساحل تو مأمنی بر قلب ویران گشته است تارمویت مانده پنهان درکتاب عشق ما هرورق ازدیدنش گویی پریشان گشته است شهر دل کوی جدایی ها شده ازغربتت دررکابش هرتمنا عشق عنوان گشته است می رود باقطره های اشک چشمش تاب دل کوچه ها...
-
من از آن روز که عاشق بشوم میترسم
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:44
من از آن روز که عاشق بشوم میترسم با غمم راهی دریا بشوم میترسم من از آن لحظه که با موی سیاهت بزنی رنگ تاریک بر این زندگیام میترسم ز من و زندگیام باشد این تنها طلبت که ببینی ز من یک عاشقتم میترسم تا به حال غرورت را زیر پا نگذاشتی ولی من زان لحظه که تو را دیدهام میترسم زندگی مرا از آغوشت جدا کرد از آن روز به بعد،...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:43
-
ای گل به دل سنگاثر داشته باشی
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:41
ای گل به دل سنگاثر داشته باشی ظالم تو چه کاری به حَجَر داشته باشی؟؟ دست ِ چه کسی کاشتَت ای لاله ی خودرو؟ جز داغ محال است ثمر داشته باشی گفتم که منم عاشق دلسوخته ی تو گفتی که به جز این چه هنر داشته باشی؟ گفتم که سری هست برای قدم تو گفتی که نبایست تو سر داشته باشی گفتم که ز عُشّاقِ خودت چهره مپوشان گفتی که تو رندی و...
-
تـا گـرانـی یکــه تــازی مـی کند
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:40
تـا گـرانـی یکــه تــازی مـی کند بـا روان بنگـر کـه بـازی می کند تا شعار جایِ عمل در کار هست او کــلاهِ خلــق قـاضــی می کند سلیمان ابوالقاسمی
-
انسان
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:38
یک طرف واژه ی زن یک طرف واژه ی مرد بِینِشان فاصله ایست که به تدریج آنرا علفِ هرزِ تفاوت پُر کرد... وقتِ آنست که با دستِ خِرَد واژه را از تنِ ماهیّتمان برداریم. ساکنِ وادیِ آگاهی و بینش بِشَویم و در آن آبادی هر غریبی که سراغی از زن و مرد گرفت نشناسیم واژه ها را و بگوییم که ما این حوالی فقط ((انسان)) داریم... حمید گیوه...
-
یک شب گذر افتاد خیابان سنایی
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 11:37
یک شب گذر افتاد خیابان سنایی جاماند دلم در شکن زلف حنایی از دیدن رویش شده محروم نگاهم دنباله منم او شده کوکب به پگاهم انگار که او هم ره میخانه بجوید در شهر عزا کاسه و پیمانه بجوید آن نیمه شب از شرم و حیا پرده دریدم با عرض ادب دل ز پریزاد خریدم تا یک غزل از لیلی و مجنون بیان شد بر چشم پریزاد دو صد دجله روان شد پس بر سر...
-
گل گلست فرقی ندارد
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:20
گل گلست فرقی ندارد روی زیبای تو باشد یا گلی در بوستان پیروز پورهادی
-
در ره یار شدن، خون جگر میخواهد
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:19
در ره یار شدن، خون جگر میخواهد ز غم دوری دلدار، شرر میخواهد هوشیاری شب و سوز سحر میطلبد جگر آخته و دیدهی تر میخواهد دیده از خاطر آشفته اثر میگیرد چشم بر دلبر و از یار، نظر میخواهد گرچه دلسنگِ گناهم، متعلق به تو ام کعبه هم با همه خوبیْش، حجر میخواهد نه هر آن کس هنر یاری دلبر دارد در ره یار شدن نیز، هنر...
-
شدم دالان تو در تو عجیب نیست
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:18
شدم دالان تو در تو عجیب نیست صدایم شاد نگاه غمبار عجیب نیست. سقوطم در سکوتم دیدنی نیست فرو رفتم به اقیانوس تنهایی عجیب نیست.... علی اصغر محمدی له بیدی
-
پرواز
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:18
-
نبود عهد مودت رفیق خوش گُهرت را
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:15
نبود عهد مودت رفیق خوش گُهرت را چه بود عهد مودت رقیبِ بد گُهرت را؟ من از طریقت تو دانِ مِهر چیدم و دیدم که نیست عنصر ناخالصی به کانِ زَرَت را مناعت تو بلند است و ارجمند نگاهت وَلِیک قائده بیش است شرحِ مختصرت را جهان به حکمتِ قانون انتظام بلند است جمال اوست هر آنچه گرفته دور و بَرَت را صدای اوست نوایی که از نیِ تو...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:14
-
روزگاری آرزوهای فراوان داشتم
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:13
روزگاری آرزوهای فراوان داشتم زندگی را قابل تغییر می پنداشتم غرق در رویای شیرین و خوش آینده ام بذر میپاشیدم و ، یاقوت برمیداشتم آنچنان برنامه میچیدم برای روزها مطمئن بودم به آن چیزی که در سر داشتم فکر میکردم اگر بر کوششم افزون کنم میرسم روزی به جایی که لیاقت داشتم اشتیاقم سال ها از من جلوتر میدوید میدویدم پشت او...
-
بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:10
بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت صبحی که عشق بر تن صحرا چکیده بود دیشب کنار طراوت گلهای دامنَت گویی که باد به دشت تمنا رسیده بود من غرق شدم در امواج موی تو چون قایقی که فانوس دریا ندیده بود تسلیم خواب نگشتیم ما تمام شب گویی که خواب از سر دنیا پریده بود من رختی از حریر تو کردم بر تنم شب بر تَنَت لباسی از من کشیده بود...
-
نصیب من چه شد از آن همه بهار شدن
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:04
نصیب من چه شد از آن همه بهار شدن ندیدن گل دیدار و بی قرار شدن صدای تق تق کفش آمدن به گوش خیال دوباره چشم به راه عبور یار شدن دوباره با چمدان های انتظار و سکوت شبانه با دل آواره هم قطار شدن پیاله های عطش سر کشیدن و شبِ تار خرابِ عشق به کوی تو رهسپار شدن چقدر فصل خزان؟ برگ های تقویمم تمام زرد شد از حسرت بهار شدن تمام...
-
ای شهریار عاشق
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 12:02
ای شهریار عاشق حیدر بابای خسته راز علی تو گفتی بوی خدا تو دادی حس غریب چاهی درمان درد مایی حرف خدا تو گفتی حس علی تو گویی ای شهریار عالم ای قصه گوی آدم با من بگو علی را سرچشمه خدارا در آن همای رحمت تو تکنواز عشقی سالار شاعرانی سلطان عاشقانی حیدر بابا ؛حیدر بابا؛ حیدر بابا... روح الله کیانی
-
کاش اینجا بودی؛
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:28
کاش اینجا بودی؛ تا هوایت را، میبوییدم. که بوی درختهای نارنج باغچهی کوچک کنج حیاط خانهمان را میدهد. کاش اینجا بودی؛ تا صورتت را، میبوسیدم. که مانند حریر، لطیف و نازک است. کاش اینجا بودی؛ تا تنت را سراسر، در آغوش میگرفتم. که حرارتش، مانند گرمای آتشیست، که در سرمای زمستان زیر درخت خشکیده، روشن میکنی. لذتبخش و...
-
بر درخت آرزوهای بی برگ
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:26
بر درخت آرزوهای بی برگ گاهی دستت به شاخهای بند است و میدانی که آن خُشکْ شاخه خواهد شکست و درمیمانی که ساکن بمانی یا که رها کنی برای چند لحظه بیشتر درنگی بجنگی یا به دست خودت خودت را به سقوطی قطعی بسپاری محمد شریف صادقی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:25
-
عصرگاهی سخت دلگیر و حزین
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:24
عصرگاهی سخت دلگیر و حزین مفتی قونیه میآمد چنین میگذشت از کوچههای مُلک روم مولوی سلطان علم مرز و بوم مردم از دیوار و سقف بامها او مِی و یاران همه چون جامها ناگهان خاموش شد این های و هوی قفل سختی خورد بر حلقوم کوی واژگون شد برج عاجش اوستاد مولوی با مرکبش باز ایستاد زد کنار آن جمعیت را شمسالدین سخت میلرزید مفتی روی...
-
حال خوب
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:23
-
در شباهنگام تار
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:22
در شباهنگام تار جغد کور قصه ام روشنایی را بیافت کورسو های امید در دلش روشن بشد دیگر اما هیچ از مفهوم این موضوع پر مبحث نمیدانم ولی ترسم آن است که در بیم و سکوت ثانیه دست مرا حبس نبودن بکند و به خاموشی آن کنج اتاق در دل ظلمت به یغمائی روم که برابر نیست با هیچ امید من به آن قطره خون خواهمگفت : که هدایت مرده و در آن...
-
زخمی زدی بر قلبم و بعدش رهایم کرده ای
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:21
زخمی زدی بر قلبم و بعدش رهایم کرده ای از من ربودی دین و با کفر آشنایم کرده ای هفت آسمان را گشتم و هرگز ندیدم مثل تو با رفتنت ای سنگدل غرق جفایم کرده ای در کوچه های عاشقی من ماندم و رویای من بیغوله ای تاریک را بی دوست جایم کرده ای در کلبه تنهایی ام فکر و خیالم وصل توست عاشق ترین مجنونِ بی چون و چرایم کرده ای فریاد دارم...
-
در بازی زندگی سهم من باختن است
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:19
در بازی زندگی سهم من باختن است می سوزم و پیشه ام ساختن است با هر که شدم آشنا در باز ی دل بگذشت وآتشم به جان انداختن است عبدالمجید پرهیز کار
-
حرف نگفته گریه خواهد شد
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:17
حرف نگفته گریه خواهد شد بغض مرا بشنو نگاهم کن... برگرد با یکگوشهی چشمت مثل گذشته رو به راهم کن اینجا همیشه بیتو سر در گم دور خودم میگردم و پوچم بعد از تو از شادی گریزانم سوی غم و اندوه میکوچم صدها غزل گفتم نفهمیدی تا چارپاره شد غزلهایم بعد از تو بنبستاست هر راهی ویرانهای روی گسلهایم هی شعر میگویم نمیخوانی...
-
خسته ام دیگر بگیر از دوش من این بارها ،
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 12:15
خسته ام دیگر بگیر از دوش من این بارها ، هان بیا ای قاصد ناخوانده در پندارها هرچه دیدم نار بود و خار بود و مار بود، این جهان گلشن نبود ،گهواره ی آزار بود قصّه ی نامردمی هرگوشه ای درکار وُ تیغ، در کف لولی وُ رهزن در کُـنش ، ریشه ی مردانگی بـر تیشه ی افکار بود صورتک بـرصـورت آیینِ زمان بـزم بازارِ پلشتی گرم به خوش رقصی و...