-
فرصت داری فقط کافیه بخندی
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:37
فرصت داری فقط کافیه بخندی دیگر نه به عطر و ادکلن نه لباس های پولکی دوز ونه ملاقات تلخ با مدیر اداره . ونه سیستم کند باکی نیست فقط کافیه لبخندت باشد تا صف پمپ بنزین جنگ داستان سخت مرد مامور که نمی دانست زمان را ای سرزمین تلخ دو رویی نکن در روستاهای دور دست در اولین پگاه . کسی نیست تا در آب راکد شالیزار دریغ بگوید از...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:35
-
فاش می گویم جهان با من نساخت
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:33
فاش می گویم جهان با من نساخت زندگی در پیش چشمم رنگ باخت سوختم از آتش این روزگار تا شدم آواره گرد این دیار تا که ساقی از در میخانه رفت شوق پرواز از دل دیوانه رفت من که بودم قطره ای از جام عشق بی خبر از بازی فرجام عشق خانه ام در بستر سیلاب بود چشم من بارانی و بی تاب بود از دویدن تا که پایم خسته شد چشم امّیدم به دنیا...
-
من پر از خورشید بودم ، یک شرر از من نماند
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:32
من پر از خورشید بودم ، یک شرر از من نماند غیر از این شب گریه های بی ثمر از من نماند پشتِ شیشه ، شهر در چشمانِ خیسم زل زده شهرِ باران خورده هرگز بی خبر از من نماند دست در دستِ پرستو ، بازهم با قصدِ کوچ شوقِ رفتن دارم اما بال و پر از من نماند غرقِ آهم از گلِ سُرخِ لبِ مستت که باز آنچنان آتش به جان زد تا اثر از من نماند...
-
ای یار خریدار دل زار تو بودی
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:30
ای یار خریدار دل زار تو بودی بر زخم دلم مرهم بسیار تو بودی در برکه ی دلتنگی شبهای سیاهم افتادی و . ماه دلم انگار تو بودی هرجا دل من تنگ شد آمد غزلی نو یعنی غزلم را دل و دلدار تو بودی آورده به بازار تو قلبم دل و دین را زیرا که در این عرصه خریدار تو بودی خال و خط و آبروی تو همرنگ خدا بود چون آینه ی جلوه ی دادار تو بودی...
-
برای هیچکس...
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:29
-
من اینجام
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:28
من اینجام در خلال آسمان سبز و زمین آبی... من در خودم محبوسم من، سالهاست که اینجام، در میان دوستت دارم های زنجیره شده به زمین من در خودم محبوسم در خلال خندههای منجوق دوزی شده به سقف من در دوستاقی با دریچههای خرمایی زندانی شدهام و میتوانم خاطره گناهان کوچکم را در انعکاس دریچه خرمایی رنگ پیدا کنم من در خودم محبوسم و...
-
باوقار و زیرک و زیبا شبیه نور ماه
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:25
باوقار و زیرک و زیبا شبیه نور ماه ای سیاهیِ دو چشمانت نظیر شامگاه مصرعم گم شد میان وسعت چشمان تو ناتوان گردید شعرم از بیان آن نگاه پلک بر هم زدنت معرکه ای خونین است مژه هایت سرخ گردیده ز خون بی گناه آه از شب های بی تو،سخت بیمار توام ای طبیب عاشقان ای بر رقیبان خیرخواه تا که لب تر میکنی تر میشود لب های من اشک هایم...
-
می سپارم دل به دریای خیالت
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:24
می سپارم دل به دریای خیالت رهسپارم رهسپار دشت های خاطراتت بی تو شاید با تو هرگز دل نمی دادم به غربت در حوالی صدایت کوچه های بی کسی را می سپردم به نگاهت آه... از بی سر پناهی بی وفایی... من کجا وُ تو کجا؟ قصه های هر شب من... غصه هایت عاشق چشمان غمگینت میانِ صبح های غرق در مه تا سر انجام خیابانهای طولانی وُ ابری در پی...
-
رهایی نمی یابد
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:21
رهایی نمی یابد انسان چرا ؛ با نوای داوودی عطرِ زبورِ پاک ؟... ما دربیغوله ی کلمات حفر می کنیم چون چاهِ عدم آسمان آبی را پایگاه نبوت فراتراز ، سِحرانگیزیِ واژه هاست آنجا که عشق ، غوطه می خورد درنهانِ ما بروب طومار حافظه ازاقلام بی پناه تاوارهی زویلِ چاه پاک ومنرهی ، آنگاه در روبروی خدا فهم کن این سمِّ کُشنده را دمنوش...
-
به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:17
به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است به باغ، آنچه دهد شور، خنده های تو است اگر برآمده هر صبح، آفتاب بلند یقین به کسب تلألؤ ز جلوههای تو است از آن شِکر که به هر خنده ات برون ریزد، هزار جان به فدایت که خونبهای تو است به کوچه، نیمهی شب، پیرِ می فروش سرود، حدیث درد دل هر که در هوای تو است: گناه مردن من پای تیغ غمزهی...
-
زنگ دبستان را
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:16
زنگ دبستان را با چترِ باران خورده وُ افتاده در کُنجِ کلاس درسِ جغرافی من دوست می دارم.... . ای حاصلِ دستانِ زیبارو با من بمان آرام در آسمانِ عشق آنجا که هر کس خوب می داند رسمِ قشنگ و درسِ بارانی دگر را از دلِ تنگی یا بر بامِ فریادی یا بر چشم هایِ لاله ای افتاده بر رویِ زمینی گرم تا هر کسی بیند مرا آرام در پُشتِ پرچینی...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:15
-
زمان را به تو می بخشم
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:15
زمان را به تو می بخشم مرا زود قضاوت نکنید مرا زود به آتش دوزخ مسپارید مرا در دستان آسمان جاییست که ابرها به نشانی من میبارند هر لحظه در دلم شوقیست که مبادا زود قضاوت شوم دلم شوق دارد که آهسته بمیرد دلم شوق دارد که نفس را بشناسد من از موج امدم آن موجی که سخره میداند دلم طاقت دلم را ندارد دلم میداند دلم آرامشش را دارد...
-
معلم اسوه ی ایثار علم وادب است
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:14
معلم اسوه ی ایثار علم وادب است معلم تشنه ی تعلیم و سوادرا سبب است معلم دیده بان مشق نوع بشر است پاسبان باغ علم از شکوفه تا ثمر است معلم می فروزد چون ستاره در ظلمت ها معلم می کوبد همواره بر طبل فرصتها معلم شیفته بر این شغل شریف است معلم زاده هم عاشق این طبع لطیف است ای که ترا هست مقامی در این کار و درس جذب معلم کن از...
-
صبورباش
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:10
-
ترنم بارانِ بهاری در گوشِ ناودان
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:10
ترنم بارانِ بهاری در گوشِ ناودان وَمن. سمفونیِ دل انگیز و زلال جاری شدن را می نوازد. و بر پرنیانِ خیالِ من، تلنگری لطیف و دوست داشتنی وارد میسازد. و مرا به تفکر وامیدارد میدارد. من دگرگون می شوم و به تکاپو میافتم. ذهنِ من جاری میشود در دشت وخیالم به پرواز در میآید تادور، تادور، تادورتر، تا بی نهایت. وباز...
-
به آینده مینگرم که همچون آینهای
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:08
به آینده مینگرم که همچون آینهای پیش رویم ایستاده و گذشتهام را بازمینماید که قطره قطره قطره از ابر زندگی بر زمین رویاهایم بارید و بارید و بارید از چه بود آن همه تلاش حسرت بود آنچه به دست آمد دویدیم از پی ماشین روزگار سستی بود آنچه به کف آمد هر چه دیدیم هر چه گفتیم نبود جز یک خیال خامی در این هوای بارانی خیامی کو تا...
-
نه قانون نه باور و نه آیین مرا مهار نخواهند کرد
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:07
نه قانون نه باور و نه آیین مرا مهار نخواهند کرد برای تو یکبار دیگر نیز به دنیا خواهم آمد در همین خاورمیانه میان همین داد و دودها از نیل تا گنگ از یمن تا ولگا و باز هم یک دل نه که صد دل عاشقت خواهم شد تو همین لبخند زیبا با موهای بلندت را نگاه دار تا میان میلیونها نفر دیگر پیدایت کنم علیرضا غفاری حافظ
-
آسمان بر چشم تو بارید و رفت
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 12:06
آسمان بر چشم تو بارید و رفت بال شدچون قاصدک رقصید و رفت وقت شوریدن علیه سایه هاست آتشین، بر سایه ها تابید و رفت کودکی در خواب می خواند مرا از نگاهم خاطراتی چید و رفت ژاله در پشت نگاه لحظه ها عطر شب بو بر دلم پاشید و رفت رفت در پشت حصار خاطرات قطره قطره واژه را نوشید و رفت گرم شد با آفتاب نیمه جان ماه من، یکباره جان...
-
از انقلاب و انفجار، از جنگ می ترسم
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:18
از انقلاب و انفجار، از جنگ می ترسم از ارتباط شیشه ها با سنگ می ترسم انبار باروتِ جهان آتش گرفته ست از این مسافت، این همه فرسنگ می ترسم آخر گشادیِ کلاهش بر سرم افتاد از این سیاست بازی و نیرنگ می ترسم رسم طلایی رنگ گندمزار را خشکاند از خوشه های بمبِِ رنگارنگ می ترسم همواره در خاورمیانه این مصیبت هست از راه ناهموار و کفش...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:17
-
بر من ببخشایید این همه آشفتگی را
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:16
بر من ببخشایید این همه آشفتگی را خدایا شهرم را امروز بارانی کن من هنوز از هوای دیروزها مینوشم ده ساله بودم و با عموی کدخدایم انگار همساله بودم و گاه برایش از حافظ، غزل میخواندم و گاه از گلستان سعدی حکایت میخواندم عمویم هم فانوس روستا بود و هم درختی بود فامیل زیر سایهاش مینشستند و نگاهی گیرا و زبانی پرمهر داشت و...
-
جاده بی تو پر ِ از هول وهراس است عزیز
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:15
جاده بی تو پر ِ از هول وهراس است عزیز با تو لبریز ز بوی گل یاس است عزیز وقت دوری ز تو و عطر نَفَس ها و تنت یاد تو بر تن من مثل لباس است عزیز از نبود تو و آغوش تو بر هم ریزم جنگ این درد همان رزم حماس است عزیز لحظه ی اوج وصال تو پس از آن دوری چشم و گوشم به در و با تو شناس است عزیز من و دل کندن ِاز عشق تو در این دوران...
-
از کنارم می رود رویای تو
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:14
از کنارم می رود رویای تو مینویسم در سکوتم هر شب از سیمایِ تو میکشیدم زیرِ شب خطِ سفید سوی فردا میدویدم من میانِ آرزوهایِ ندید حِسّ جاری بودنم خاک بر پا کردنم ردّپایِ بودن است آن هیاهویِ بغل کرده این سکوتم مُبهم است در گلویم خُردِه بُغضی بی صداست مثل ماهی در درونِ تُنگی بی نواست صحبت از آدمکِ چوبیِ بِشکسته نبود صحبت...
-
شهادت امام جعفر صادق ع تسلیت
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:13
-
تو نگاهت سادگی بود
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:12
تو نگاهت سادگی بود طعم خوب زندگی بود فکر میکردم نمیمونی موندنت همیشگی بود تو نگات نخونده بودم رنج راه خستگی بود دل اگر به پات گذاشتم لذت وابستگی بود خاطرات کهنه تو مثل حرفات تازگی بود اینکه گفتم یه جا جم شیم هدفم پیوستگی بود محمدحسن مداحی
-
جامانده ام به پیله ی زندان خویشتن
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:11
جامانده ام به پیله ی زندان خویشتن سر برده ام به چاک گریبان خویشتن سرگشته ای به دایره ی مرکز جنون سیاره ام به خوشه کیهان خویشتن دلخسته ام از اینهمه سرپوش بی دلیل در کهکشان به طره عریان خویشتن چون ذره ای که می رود و دل نمی کند از جستجوی هسته و بنیان خویشتن از بسکه پشت پرده تزویر دیدنیست شک کرده ام به ساحت ایمان خویشتن...
-
آنچه میدیدند رهگذرها آن لب خندان بود
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:10
آنچه میدیدند رهگذرها آن لب خندان بود بغض پشت چهرهی سرسخت من پنهان بود میکشاندم هر قدم کوه درد را با خودم شور بختی از ازل با عمر من هم پیمان بود تا که خندیدم سیلی محکمتر زد دنیا به من سرنوشت شوریده احوالان را مگر درمان بود؟ آن طرفتر پشت دیوار مرگ دید میزد مرا زیر لب میگفت کاش نرگس وقت پایان بود پشت پلکم...
-
من از خاکسترم برخاستم ای بخت بی آیین
شنبه 15 اردیبهشت 1403 12:09
من از خاکسترم برخاستم ای بخت بی آیین بیا از جور خود برگرد و وا کن بر دلم بالین چه کردم من مگر با ساز من دیگر نمی رقصی بیا از دشمنی برگرد و دیگر دام خود بر چین تو هر سازی زدی رقصیده ام دیگر چه می خواهی ؟ چه می خواهی دگر از آدمی مانند من غمگین نه شوری مانده در سازم نه اقبالی به آوازم درونم پر شده از رنج و حسرت، آه...