عاشقی نیازمند بودم و

عاشقی نیازمند بودم و
ناز معشوق خریداری می کردم
آه ای کوچ حالا چرا بر بامم نشسته‌ایی
که فهمیده‌ام یک عمر
در اندیشه ام بت پرست بوده‌ام


نازی سبزواری جوزانی

فغان کردم به درگاه الهی

فغان کردم به درگاه الهی
خدایا ، کوشادی ، نیکی ، زیبایی
پاشیدم از رنج های بی پایان
استغفرالله پس کجایی
ندایی آمد به گوشم
در میخانه و مستی به مستی
گهی اندوهگین و گهی رستی
که بدانی و بدانی و بدانی
در این سرآب به چه هستی


نازی سبزواری جوزانی

ای دوست از من مپرس و نرنج

ای دوست از من مپرس و نرنج
گهی خروشانم و گل آلود همچون رود
گهی با نازوکرشمه در سجود
میکنم تطهیر وجود
تمام ذرات به حکمت گونه گونند
در کنار هم به تکامل لازم و ملزم

نازی سبزواری جوزانی