می روم در هوای گرد و غبار هر چه بادا باد

می روم در هوای گرد و غبار هر چه بادا باد
نه راه پسی و نه راه فرار هر چه بادا باد
تنگ می شود هر دو سینه ام در هوای غبار
کوچه تنگ و ریخته این دیوار هر چه بادا باد
گرمای تموز و چشم های گریان ابر بهاری
می رود به انتها فصل بهار هر چه بادا باد
وحشت اندوه شب های تیره و تار می آید
چشمک می زند ستاره های بی‌قرار هر چه بادا باد
آفتاب است و مشک و جاده های پر سراب
دود است و آتش گرمای بی بار هر چه بادا باد
می شمارم یک به یک ریگ های مانده در راه
رها می کنم اسب سرکش بی افسار هر چه بادا باد
خسته ام، تشنه ام، دل شکسته در غربت غرب
می مانم به اعتبار روزهای بی اعتبار هر چه بادا باد
یک نسیم است و دریای بیکران و طوفانی
می دهم دل به ناخدای اسفار هر چه بادا باد


مهدی یارمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد