می روم در هوای گرد و غبار هر چه بادا باد

می روم در هوای گرد و غبار هر چه بادا باد
نه راه پسی و نه راه فرار هر چه بادا باد
تنگ می شود هر دو سینه ام در هوای غبار
کوچه تنگ و ریخته این دیوار هر چه بادا باد
گرمای تموز و چشم های گریان ابر بهاری
می رود به انتها فصل بهار هر چه بادا باد
وحشت اندوه شب های تیره و تار می آید
چشمک می زند ستاره های بی‌قرار هر چه بادا باد
آفتاب است و مشک و جاده های پر سراب
دود است و آتش گرمای بی بار هر چه بادا باد
می شمارم یک به یک ریگ های مانده در راه
رها می کنم اسب سرکش بی افسار هر چه بادا باد
خسته ام، تشنه ام، دل شکسته در غربت غرب
می مانم به اعتبار روزهای بی اعتبار هر چه بادا باد
یک نسیم است و دریای بیکران و طوفانی
می دهم دل به ناخدای اسفار هر چه بادا باد


مهدی یارمحمدی

من صدای پر پرواز پرستو در باد

من صدای پر پرواز پرستو در باد
من صدای غم یک غنچه در آغوش چمن
من صدای تپش گل میخک درآب
من صدای نفس یک حشره بر سنگ سیاه
و آواز توهم زای یک سنگ
در میان همه همهمه هایش
که به آواز بلند و سر طوفان داری خفته
می شنوم
و صدایی بود
پی
اندیشیدن یک حسرت اندیشیدن
شکاف دل مروارید در صندوق زمان
تلاش مواج روح در آینه اوصاف جهان
اندوه یک فواره که به عمق آب بر می گشت
می گشت
من صدایی دیدم
به سکوت شب تابستان بود
و صدایی چیدم
که به رنگ گل نشکفته ی بنهاده در آغوش باد
به رنگ ارغوانی زمان بود
و صدایی آمد
از ته قلب ترک خورده یک گل سرخ
از گلویی که صدایش به فراخی دل طوفان بود
و بغضی که در این نزدیکی ترکید
آسمان ایستاد و لختی ماند
زمین بر گسل مرداب جهان افتاد
شیشه ای بشکست
اشکی جاری شد
قلب یک کودک از گرداب هلاکت تیری خورد
شب پره شب زده شد
و فنایی که در آن تاری شب
گرد یک گل سوسن می گشت
و کودکی
به روی شنها افتاد
چرخی زد و در خون غلتید
و من شنیدم صدایش را
صدای پر پروازش را


مهدی یارمحمدی