سحرم که

سحرم که
لعلِ لبانت
از چشمِ شیدایم
خماریِ خواب می رباید وُ
افرایِ عریانت
سرآبِ سیرابِ
لبانِ تشنهٔ صبحگاهم می شود!!
جرعه جرعه
میِ نابت را سَر می کشم تا
چنان شود که
خاستگاهِ جدائیمان
تنها......
تنهائیِ قیامت باشد!!


علیزمان خانمحمدی