عشق باید که تو را تا ته دنیا ببرد

عشق باید که تو را تا ته دنیا ببرد
از دل غم  گذرد  تا دل  شیدا  ببرد

هرسحرگاه به دنبال دعا باش که عشق
سرخی جام غروبش به تماشا  ببرد

از لب‌ لعل لبش باز عسل نوشد شعر
با نگاهی دل آشفته  به یغما  ببرد

ماه را دست بگیرد ببرد روی زمین
چشم را باز کند تا  به ثریا   ببرد

آن همه گفتم و از اشک نگفتم  چیزی
چشمه باید که تو را تشنه به دریا  ببرد

عشق یک معجزهٔ پاک و الهی است بدان...
صد غم و غصّه و درد از دل تنها ببرد


بهزادغدیری

ماییم که افتاده به آتش چو سپندش

ماییم که افتاده به آتش چو سپندش
بلکم نخورد چشم و نیابد چو گزندش
هر شهر و بلادی که گذر کرده به عشقش
ویران شده از گرد سم و پای سمندش
مارا صله از مدح و ثنایش نبود سود
خواهیم امان از خم ابروی نژندش
زلفش شده زنجیر و اسیران همه درگیر
کس نیست رها در کف گیسوی کمندش
هر کس که بیفتد ز دو چشمش نبرد ره

اعدام کند از سر مژگان بلندش
ما در صف بازار غلامان همه بی بند
اقبال که باشد که از این جمع خرندش
انقدر رقیبان وصالش همه جمعند
هر کس که بمیرد به رهش باز کشندش
بگذار بیایم به درش تا خبر افتد
شاید شنود یک گله ی این گله مندش ...

ساسان مظهری

باید از نوع شروع کنم

باید از نوع شروع کنم
خواندن تکراری ترین خیالاتم را
می شود آنجا برای هر چیزی خانه یافت
آنجا بین کرانه های گفتن و‌شنفتن در خفا
می شود در این فاصله
آبستن فریاد شد از سکوت
می شود گل داد آنهم‌لایموت
می شود کم‌کرد وزن دلتنگی را از دلتنگی
آن هم‌بی حضور شانه ای پر جبروت


نازنین رجبی

حاشا آن روز که دلم بهر تو دیوانه شود

حاشا آن روز که دلم بهر تو دیوانه شود
سر به صحرا زده و راهی میخانه شود

بیم آن دارم که روزی تو بنشناسی مرا
وندر عالم اسم من بهر تو بیگانه شود

من از آن روز که روی بهر رقیبان ترسم
وندر آن روز که مِی فارغ ز پیمانه شود

چرا از من میشوی دور که منم دیوانه ات
من نخواهم بچه آهو دور ز یک خانه شود

وندر عالم من ندیدم کس به مانند تو یار
اینچنین یاری که نزد همه دردانه شود

ارناکا گویم به تو بشنو تو اینک این سخن
چه کسی صاحب عشقی چنین شاهانه شود؟

مجید سروری

عمری جدا بودن حقیرم کرده برگرد

عمری جدا بودن حقیرم کرده برگرد
شیطان برای خود اجیرم کرده برگرد

بی تو تمام دلخوشی هایم سراب است
نوشیدن از شوراب سیرم کرده برگرد

شوق وصالت را درون سینه ام ریز
اسراف این روزا فقیرم کرده برگرد

تا کی به دل دیدار دلبر وعده دادن؟
خیل خیال رویت پیرم کرده برکرد

در دولت عشق جوانبخم ولی باز
دوری ز چشمان تو پیرم کرده برگرد

در دست مشتاقان قدح گردد پیاپی
این دست خالی سر به زیرم کرده برگرد

شیرینی شهد دلارای همین غم
مستغنی از شاه و وزیرم کرده برگرد

اصغر بارانی

هر جا ساکن شد لطافت شاهکارِ مادر است

هر جا ساکن شد لطافت شاهکارِ مادر است
گل ها خار دارند یقیناً مظهرِ یار مادر است

کل مخلوقات عالم را هنرمند کردید پدید
برترین کار دستی دادارِ عالم مادر است

نص فرمان امیر المؤمنین اربابِ کان
جان گرام گردد زمانیکه فدای مادر است

نیمه شب گر گشته محبوب نزد محبوبِ جهان
شیرهِ جانی که جانش جان عطا کرد مادر است

خواب اگر شرمنده باشد نیست مگر از مادران
رو سیه کرد روی خواب را در دو عالم مادر است

گر حسین شد قهرمان کربلا زهرا دلیل
گوهرِ جان را ز جان بر جان نشان مادر است

جان اگر در راه جان شد هدیه ی جانانِ جان
جانِ جان ها گشته جانا جانِ برتر مادر است

حافظا گر کل عمرت سجده آری ربِ عرش
ذره ای ماند یقینا عشقِ یزدان مادر است


حافظ کریمی

فرسوده باد همیشه برو بیای حسود

فرسوده باد همیشه برو بیای حسود
ترکیب شده با حسد روشنای حسود
آینه ای که کدر مانده در گوشه دلش
قلبیست چو سنگ در کهربای حسود
گرخوبی اش کنی و محبت راچه سود
فانیست همیشه اندیشه های حسود
با سودعشق و محبت هم آره نیست
شر است همیشه کلیشه های حسود
یابی محبتی اگر ز روی  او  به سام

زهری ایست مستدام توتیای  حسود
دوری بکن  مرو تو  پیش این کسان
ظاهر ملک شد و باطن خلای حسود
ایجعفری همیشه خوبیت بر قرار باد
آنیست که شد خجل گونیای حسود

علی جعفری

خورشید را داده ام به قرص قمر مپرس

خورشید را داده ام به  قرص قمر مپرس
عمرم هدر برفته است تو هم دگر مپرس
قانون عشق را هم صفا  نکردیم  بخوان
ماندیم در جریده ها که داد سحر مپرس
رویای تو کرده بودم که آتشت بسوخت
خرمن چ سهل است ودنیای دگر مپرس
شیرین تر از شیرینی و فرهاد تر از فرهاد
فرهاد بمرده است و از کوه و کمر مپرس
تلمیذ عشق کردی و تعلیم عشق میدهی
ای جعفری کجا شدی از خیر و شر مپرس
صادق به عشق تو بودم ای سپیده گلم
سودای تو کرده ایم ای خیر سر مپرس
پاداش صبر من است، شعر وشاعریست
برخیز و بیا تو هم از می و ساغر مپرس


علی جعفری